معنی خواهر حضرت یوسف

فرهنگ فارسی آزاد

یوسف، یوسف الله، یوسف البهاء، یوسف الرحمن . .،

یُوسُف، یُوسُفُ الله، یُوسُفُ البَهاء، یُوسُفُ الرَّحمن، یُوسُف بَهاء، یُوسُف مِصر بَهاء، یُوسُف میثاق، با توجه به حکایت حضرت یوسف و حضرت یعقوب و برادران حسود حضرت یوسف و بشیرِ خوش خبر، حضرت بهاء الله و حضرت عبدالبهاء که هر دو مورد حَسَد و عناد برادرها نیز واقع شدند به «یوسف» تشبیه شده اند، حضرت ربّ اعلی از حضرت بهاءالله به «یُوسُفُ الله» و «یُوسُفُ البهاء» یاد میکنند و یوسف در این مقام برابر «قیّوم» نیز میباشد زیرا هر کدام بحساب ابجد برابر 156 است. در آثار مقدسه مبارکه حضرت بهاءالله نیز «یُوسُفُ الله » و «یُوسُف الرَّحمن» بذات اقدس حضرتشان اطلاق شده است. ایضاً حضرت عبدالبهاء که مورد حسد و بغضای برادران بودند به «یوسف بهاء» و «یوسف مصر بهاء» و «یوسف میثاق» موصوف گشته اند،

لغت نامه دهخدا

خواهر

خواهر. [خوا / خا هََ] (اِ) دختری که از پدر و مادر با شخص یکی باشد و یا تنها از پدر و یا از مادر با هم یکی باشند. (ناظم الاطباء). همشیره. (آنندراج). اخت. شقیقه. جز تو از پدر و مادر تویا یکی از آن دو. (یادداشت بخط مؤلف):
وز آن پس چو گردوی شد نزد شاه
بگفت آن کجا خواهرش با سپاه
بدان مرزبانان خاقان چه کرد
که در مرواز ایشان برآورد گرد.
فردوسی.
نگه کن بدین خواهر نیک زن
بگیتی بس او مر ترا رای زن.
فردوسی.
در باب ارتکین که خواهر او را داشت سخنی چند گفت. (تاریخ بیهقی).
گفت او را جوحی ای خواهر ببین
عانه ٔ من باشد اکنون اینچنین.
مولوی.
- چهارخواهر، چهارعنصر (آب، باد، آتش، خاک):
وین هر چهار خواهر زاینده
با بچگان بیعدد و بیمر.
ناصرخسرو.
- خواهر رضاعی، آن دختری با تو یا دیگری از ی» پستان شیر خورده باشد. (یادداشت بخط مؤلف).
- دوخواهر، دو ستاره ٔ شعرای شامی و شعرای یمانی. آنها را دوخواهران هم می گویند و بعربی اختاسهیل خوانند و عبور و غیمصاه نیز گویند.
- سه خواهران، کنایه از بنات باشد و آن سه ستاره است پهلوی هم ازجمله ٔ هفت ستاره ٔ بنات النعش که آنرا هفت اورنگ و دب اکبر نیز گویند و چهار دیگر که بصورت کرسی است نعش خوانند:
زهره بدو زخمه از سر نعش
در رقص کند سه خواهران را.
خاقانی.
وآن سه دختر وآن سه خواهر پنج وقت
در پرستاری بیک جا دیده ایم.
خاقانی.
- هفت خواهر، هفت ستاره ٔ بنات النعش:
پروین چو هفت خواهر خود دایم
بنشسته اند پهلوی یکدیگر.
ناصرخسرو.


یوسف

یوسف. [س ُ] (اِخ) ابن شداد. رجوع به یوسف (ابن رافعبن تمیم...) شود.

یوسف. [س ُ] (اِخ) ابن سیرافی، مکنی به ابومحمد. یوسف بن حسن بن عبداﷲبن مرزبان.رجوع به سیرافی (یوسف...) و قاموس الاعلام ترکی شود.

معادل ابجد

خواهر حضرت یوسف

2376

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری